لطیفه رفیق باهوش
دو نفر باهم در پارک راه میرفتند. اولی میگه: اگر این درخت کاج میتوانست حرف بزنه، فکر میکنی به من چی میگفت؟ دومی میگه: بهت میگفت من بلوطم باهوش جان!
لطیفه 202
٭ سؤال نیمهشب
اولی: میشود یک سؤال از شما بکنم؟
دومی: نه! آخر مرد حسابی ساعت سه نصفهشب هم وقت سؤال پرسیدن است؟!
اولی: متشکرم. میخواستم بدانم ساعت چند است!
لطیفه
معلم: دلم میخواهد درست پنج دقیقه کلاس در سکوت کامل باشد. طوری که اگر سوزنی به زمین افتاد صدای آن را بشنویم. کلاس ساکت شد. هنوز یک دقیقه نگذشته بود که احمد گفت: ....
لطیفه
مردی در خانهی همسایه را بهشدت کوبید. وقتی صاحبخانه در را باز کرد، بدون مقدمه به او گفت: آقا، امروز صبح گربهی شما وارد خانهی ما شد و دو تا از جوجههایمان را گرفت و خورد! ....
لطیفه ٭ آژانس!
گدایی به مرد پولداری گفت: آقـا لطفـاً 500 تومـان بـه من بدهید تا با اتوبوس به منزل بروم.
پـولـدار گـفـت: میبخشیـد، مـن فقـط 10هزار تومانی دارم. ...
لطیفه بعضی از این مؤسسات کمک آموزشی
کم مونده در تبلیغاتشون بگن:
به نام خدا
پرفسور محمود حسابی هستم؛ پدر فیزیک ایران...
از سال دوم دبیرستان، عضو این مؤسسه بودم!!
لطیفه هتلدار: امیدوارم دیشب خوب خوابیده باشید. همانطور که دیدید، یکی از بهترین اتاقها را در اختیار شما قرار دادیم.
مسافر: در اینکه بهترین اتاق بود، شکی نیست؛ چون تمام پشهها هم، این اتاق را انتخاب کرده بودند!!
لطیفه خانمی برای خرید وارد مغازهای شد. تمام مغازه را گشت و همهجا را بههم ریخت و هنگام خروج، از فروشنده پرسید: «غیر از این جورابها، جوراب دیگری ندارید؟»
فروشنده با عصبانیت جواب داد: ...